سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/9/18 | 2:4 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

"بصیرت" یعنی اینکه بدانیم شمری که سر امام حسین علیه السلام بُرید، همان "جانباز" جنگ صفین است که تا مرز "شهادت" پیش رفت.




تاریخ : شنبه 91/9/18 | 1:52 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

روح اسلامى در مسلمین مرده است‏

اقبال متوجه این نکته شده که اسلام، هم در میان مسلمین وجود دارد و هم وجود ندارد. اسلام وجود دارد به صورت اینکه ما مى‏بینیم شعائر اسلام در میان مسلمین هست، بانگ اذان در میان مردم شنیده مى‏شود، موقع نماز که مى‏شود رو به مساجد مى‏آورند، مرده‏هاشان را به رسم اسلام دفن مى‏کنند، براى نوزادهایشان به رسم اسلام تشریفاتى قائل مى‏شوند، اسمهایشان غالباً اسمهاى اسلامى است، محمّد است، حسن است، حسین است، عبدالرّحیم و عبدالرّحمن است؛ ولى آنچه که روح اسلام است در این مردم وجود ندارد، روح اسلام در جامعه اسلامى مرده است. این است که معتقد مى‏شود به تجدید حیات اسلامى که حیات اسلامى را باید تجدید کرد و امکان تجدیدش هست چون اسلام نمرده است، مسلمین مرده‏اند. اسلام نمرده است، چرا؟ چون کتاب آسمانى‏اش هست، سنت پیغمبرش هست و اینها به صورت‏     زنده‏اى هستند، یعنى دنیا نتوانسته بهتر از آنها بیاورد. آنچه قرآن آورده هیئت بطلمیوس نیست که بگوییم نظریه دیگرى آمد و آن نظریه را نسخ کرد، نظریه طبیعیات مبتنى بر عناصر چهارگانه نیست که بگوییم علم امروز آمد و گفت آن عناصر چهارگانه شما همه مرکّبند و عنصر نیستند و عناصر بیش از این حرفهاست.

خود اسلام زنده است با تکیه‏گاه و مبناى زنده، پس نقص کار در کجاست؟

نقص کار در تفکر مسلمین است. یعنى فکر مسلمین، طرز تلقى مسلمین از اسلام به صورت زنده‏اى نیست، به صورت مرده است. مثل این است که شما بذر زنده‏اى را به شکلى بر خلاف اصول کشاورزى زیر خاک کنید که این بذر در زیر خاک بماند ولى جوانه نزند، ریشه‏هایش در زیر زمین ندود و عصاره خاک را نمکد.

یا نهالى که شما مى‏خواهید از جایى در جاى دیگر بکارید، این نهال الآن زنده است، ولى اگر شما آن را وارونه بکارید یعنى ریشه این نهال را بیاورید بالا و سر آن را که باید در هوا باشد زیر خاک بکنید، این، هم هست و هم نیست.

تعبیر لطیفى دارد امیرالمؤمنین على علیه السلام، آینده اسلام و مسلمین را ذکر مى‏فرماید: وَ لُبِسَ الْاسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلوباً «1» یعنى مردم جامه اسلام را به تن مى‏کنند ولى آنچنان که پوستین را وارونه به تن کنند.

پوستین در زمستان براى دفع سرماست. یک وقت پوستین را مى‏اندازند دور، لخت و عور در مقابل سرما ظاهر مى‏شوند. و یک وقت پوستین را مى‏پوشند اما نه آن طور که باید بپوشند، بلکه قسمت پشم‏دار را بیرون مى‏گذارند و قسمت پوست را مى‏پوشند. در این صورت نه تنها گرما ندارد و بدن را گرم نمى‏کند، بلکه به یک صورت مضحک و وحشتناک و مسخره‏اى هم در مى‏آید.

مى‏فرماید: اسلام را مردم چنین خواهند کرد، هم دارند و هم ندارند. دارند ولى چون آن را وارونه کرده‏اند، آنچه باید رو باشد زیر است و آنچه باید در زیر قرار بگیرد در رو قرار گرفته است. نتیجه این است که اسلام هست اما اسلام بى‏خاصیت و بى‏اثر، اسلامى که دیگر نمى‏تواند حرارت بدهد، نمى‏تواند حرکت و جنبش بدهد، نمى‏تواند نیرو بدهد، نمى‏تواند بصیرت بدهد، بلکه مثل یک درخت پژمرده آفت‏زده‏اى مى‏شود که سرِ پا هست اما پژمرده و افسرده، برگ هم اگر دارد برگهاى‏     پژمرده با حالت زار و نزار است. این از کجاست؟ بستگى دارد به طرز تلقى مسلمین از اسلام که چه‏جور اسلام را مى‏گیرند و چگونه تلقى مى‏کنند. آن را از سر مى‏گیرند، ازپا مى‏گیرند، از ته مى‏گیرند؟ آن را تجزیه مى‏کنند، قسمتى از آن را مى‏گیرند و قسمتى را نمى‏گیرند؟ قشرش را مى‏گیرند و لُبّش را نمى‏گیرند یا مى‏خواهند لبّش را بگیرند و قشرش را رها کنند؟ بالاخره به صورتى درمى‏آید که: لایَموتُ فیها وَ لایَحْیى‏ «1» نه مرده است و نه زنده. نه مى‏شود گفت هست و نه مى‏شود گفت نیست.

این، نکته اساسى است والّا تنها ما بنشینیم از تمدن و فرهنگ اروپایى انتقاد بکنیم، از فرهنگ اسلامى هم تمجید بکنیم و بعد هم خیال بکنیم که فرهنگ اسلامى و روح اسلام همان است که ما امروز داریم، پس مردم دنیا بیایند از ما پیروى کنند، کارى از پیش نمى‏رود. خوب، اگر مردم دنیا بیایند از ما پیروى کنند، مثل ما مى‏شوند، یعنى به صورت نیمه‏مرده‏اى در مى‏آیند.

اساساً همه این تعبیرات: حیات اسلامى، حیات تفکر اسلامى، اساسى است که طرحش را خود قرآن ریخته است و تعبیرها از خود قرآن است. مى‏گوید: یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ‏ «2». اى مردم! نداى این پیغمبر را بپذیرید، این پیغمبرى که شما را دعوت مى‏کند به آن حقیقتى که شما را زنده مى‏کند.

این پیغمبر براى شما یک اسرافیل است، یک محیى است، تعلیمات او زندگى‏بخش و حیات‏بخش است.

از شما مى‏پرسم خاصیت حیات چیست؟ اصلًا حیات یعنى چه؟ قرآن درباره مردم جاهلیت مى‏گوید اینها امواتند. انَّکَ لاتُسْمِعُ الْمَوْتى‏ «3». وَ ما انْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى‏ الْقُبورِ «4». مى‏گوید: این مردمى که مى‏بینى، مرده‏هایى هستند متحرک، مرده‏هایى هستند که بجاى اینکه زیر خاک باشند دارند روى زمین راه مى‏روند، مرده متحرّک هستند، به اینها زنده نمى‏شود گفت. ولى به مسلمین مى‏گوید بیایید این تعلیمات را بپذیرید. خاصیت این تعلیمات این است که به شما جان و نیرو مى‏دهد و حیات مى‏بخشد. خاصیت حیات چیست؟ شما از هر عالم و فیلسوفى که حیات را تعریف‏     مى‏کند، بپرسید به چه چیز مى‏شود گفت حیات و زندگى؟ اصلًا معنى حیات و زندگى چیست؟ البته کسى مدعى نمى‏شود که حقیقت و ماهیت حیات را تعریف کند ولى حیات را از روى آثارش مى‏شناسند و این جور به شما خواهند گفت: حیات یعنى حقیقت مجهول‏الکنهى که دو خاصیت دارد، یکى آگاهى و دیگرى جنبش.

انسان به هر نسبت که آگاهى بیشترى دارد حیات بیشترى دارد، به هر نسبت که تحرّک و جنبش بیشترى دارد حیات بیشترى دارد، و به هر نسبت که آگاهى کمترى دارد و بى‏خبرتر است مرده‏تر است، به هر نسبت که ساکن‏تر است مرده‏تر است. به هر نسبت که بى‏خبرى را بیشتر مى‏پسندد مردگى در مردگى دارد، و به هر نسبت که سکون را بیشتر مى‏پسندد مردگى در مردگى دارد. حالا شما ببینید ما مردم مرده‏اى هستیم یا نه؟ در نظر ما سکون احترامش بیشتر است یا تحرّک؟ یعنى جامعه ما براى یک آدم جنبنده بیشتر احترام قائل است یا براى یک آدمى که با کمال سکون و وقار سر جاى خودش نشسته و تکان نمى‏خورد و مى‏گوید:

گر به مغزم زنى و گر دنبم‏

 

که من از جاى خود نمى‏جنبم‏

     

 

مى‏بینید جامعه ما براى این شخص بیشتر احترام قائل است. این، علامت کمال مردگى یک اجتماع است که هر انسانى هر اندازه بى‏خبرتر و ناآگاهتر باشد او را بیشتر مى‏پسندد و با ذائقه او بیشتر جور در مى‏آید.

منطق ماشین دودى‏

یکى از دوستان ما که مرد نکته‏سنجى است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشین دودى. مى‏گفتیم منطق ماشین‏دودى چیست؟ مى‏گفت من یک درسى را از قدیم آموخته‏ام و جامعه را روى منطق ماشین دودى مى‏شناسم.

وقتى بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن زمان قطار راه‏آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران- شاه‏عبدالعظیم بود. من مى‏دیدم که قطار وقتى در ایستگاه ایستاده بچه‏ها دورش جمع مى‏شوند و آن را تماشا مى‏کنند و به زبان حال مى‏گویند ببین چه موجود عجیبى است! معلوم بود که یک احترام و عظمتى براى آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به آن نگاه مى‏کردند. کم‏کم ساعت حرکت قطار مى‏رسید و قطار راه مى‏افتاد. همین‏که راه مى‏افتاد بچه‏ها مى‏دویدند، سنگ برمى‏داشتند و قطار را موردحمله قرار مى‏دادند. من تعجب مى‏کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتى که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمى‏زنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود اعجابِ بیشتر در وقتى است که حرکت مى‏کند.

این معمّا برایم بود تا وقتى که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون کلى زندگى ما ایرانیان است که هرکسى و هر چیزى تا وقتى که ساکن است مورد احترام است. تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است، اما همین‏که به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسى کمکش نمى‏کند بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب مى‏شود.

این نشانه یک جامعه مرده است، ولى یک جامعه زنده فقط براى کسانى احترام قائل است که متکلّم هستند نه ساکت، متحرّکند نه ساکن، باخبرترند نه بى‏خبرتر.

پس اینها علائم حیات و موت است. البته اینها دو علامت بارزتر و مشخص‏تر حیات بودند که عرض کردم و الّا علائم دیگر هم دارد.

     (1). نهج‏البلاغه فیض الاسلام، خطبه 107، صفحه 324.

(1). طه/ 74؛ اعلى/ 13.
(2). انفال/ 24.
(3). نمل/ 80.
(4). فاطر/ 22.

مجموعه آثار استاد شهید مطهرى 




تاریخ : شنبه 91/9/18 | 1:15 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

 

عزادارى براى سیدالشهدا حسین بن على علیه السلام‏

 

 

نویسندگان وهابى عزادارى میلیونى شیعیان را در روزهاى محرم نشانه گرفته و شدیداً از آن انتقاد مى‏کنند.

علت انتقاد این است که شیعیان با برپایى مراسم عزادارى آن هم به صورت‏هاى گوناگون، تاریخ خلفا و سلفى‏ها را زیر سؤال مى‏برند و آنان را دشمنان اهل بیت علیهم السلام و فرزندان پیامبر صلى الله علیه و آله معرفى مى‏کنند.

از این جهت کوشش مى‏کنند این نداى الهى که از درون انسان‏ها سرچشمه مى‏گیرد خاموش شود، در حالى که هدف از عزادارى براى امام حسین علیه السلام احیاى مکتب اوست.

شیعه با راهپیمایى و سرودن اشعار سوزناک یادآور مى‏شود مذهب شیعه، مذهب حق‏طلبى و عدالت خواهى و جهاد ومبارزه در این راه است.

 

به تعبیر دیگر: سرودن اشعار مذهبى همراه با اظهار عواطف و تأثر، نوعى همدردى و همراهى با شهیدان راه حق است و از این طریق خواهان حفظ مکتب آنهاست، مکتبى که اساس آن را فداکارى در راه دین، و تن ندادن به ذلت وخوارى تشکیل مى‏دهد. اگر این مجالس تعطیل شود و یاد شهدا در هر سال تجدید نگردد، مکتب ایثار و شهادت به فراموشى سپرده مى‏شود. شیعیان با برپا کردن مجالس سوگوارى در ماه‏هاى محرم و صفر، منطق حسین بن على علیهما السلام را که منطق همه شهداست احیا مى‏کنند.




تاریخ : شنبه 91/9/18 | 12:29 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

فلسفه تجدید عزادارى امام حسین (علیه السلام‏)

عرض کردم که در اسلام اصول و شعارهایى است. هیچ با خودتان فکر کرده‏اید که فلسفه اینکه باید عزادارى امام حسین علیه السلام هرسال تجدید بشود چیست؟ عزادارى معمولى در افراد عادى، اسلام مى‏گوید سه روز است؛ یعنى اگر کسى پدر یا برادرش مرد سه روز به عنوان یک فرد عزادار در خانه مى‏نشیند، مسلمین هم وظیفه دارند به تسلیت او بروند و بعد از سه روز باید غائله را خاتمه بدهد. تنها موضوعى که گفته‏اند براى همیشه باید آن را احیا کنید و برایش بگریید، آن را زنده نگه دارید و نگذارید فراموش بشود، مسئله عزادارى حسین بن على است، چرا؟ آیا حسین بن على نیازى دارد که ما و شما بیاییم بنشینیم برایش گریه کنیم، مثلًا تشفّى قلبى پیدا مى‏کند، العیاذ باللَّه عقده‏هاى دلش خالى مى‏شود؟ یا عقده‏هاى دل فاطمه زهرا و یا حضرت امیر خالى مى‏شود؟ اصلًا آنها عقده دل دارند که بخواهند خالى کنند؟ امام صادق فرمود: سوره والفجر را بخوانید که سوره جد ما حسین‏بن‏على‏ است. گفتند:

آقا به چه مناسبت؟ فرمود: آیات آخر سوره والفجر: یا ایَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعى الى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. فَادْخُلى فى عِبادى. وَ ادْخُلى جَنَّتى‏ «1». اى صاحب نفس آرام! به سوى پروردگارت بازگرد، تو از پروردگارت خشنودى، عقده‏اى در روح تو وجود ندارد.

تو آگاهانه کار خودت را انجام دادى، از کار خودت هم خوشحالى. خدا از تو راضى است. حالا برو در زمره بندگان خاص من، در زمره بندگان ما باش. حسین رفت نزد پدر و برادر و مادر و جد بزرگوارش، آنها در یک سعادتى هستند که براى ما قابل تصور نیست. عقده‏اى ندارند که ما بخواهیم براى تشفّى عقده آنها کارى کرده باشیم.

پس مسئله چیست؟ تشفّى این است که اسلام اصلى دارد به نام اصل عدل: انَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاحْسانِ وَ ایتاءِ ذِى الْقُرْبى‏ وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ «2». اسلام اصلى‏دارد به نام مبارزه با ظلم و ستمگرى، اصلى دارد به نام حماسه شهادت. حسین سمبل احیاى عدالت اسلام است. حسین سمبل مبارزه با ظلم در دنیاى اسلام است، حسین حماسه شهادت است، حسین شعار عدالت اسلامى است، شعار عدالت است. تا شما نام حسین را زنده نگه مى‏دارید، یعنى ما طرفدار عدالت اسلامى هستیم. اینکه پرچم سیاه بالاى خانه‏تان مى‏زنید یعنى من وابسته به حسینم، کدام حسین؟ همان حسینى که در راه عدالت شهید شد. پس من وابسته به عدالت اسلامى‏ام. من وابسته به حسینم، کدام حسین؟ همان حسینى که در راه خدا هرچه داشت داد، آن حسینِ پاکباخته در راه خدا. پس من طرفدار پاکباختگى در راه خدا هستم. خود همین شعار است. اسم بچه‏تان را هم که حسین مى‏گذارید- اگر توجه داشته باشید- مى‏خواهید این شعار را زنده نگه دارید.

این است که به ما گفتند نگذارید این [حادثه‏] فراموش بشود. سال به سال این خاطره را تجدید کنید. وقتى که این خاطره را تجدید مى‏کنید متن وقایع را براى یکدیگر بازگو مى‏کنید. وقتى متن وقایع را بازگو مى‏کنید مى‏بینید چگونه است که حسین براى عدل اسلامى قیام کرد و در مقابل ظلم ایستادگى کرد؛ صحنه‏اى و حماسه‏اى مى‏بینید که نظیرش در همه دنیا هرگز وجود ندارد. این هم خودش تعظیم شعائر است. ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَانَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلوبِ‏ «1». هرکسى که شعارهاى الهى را زنده کند و بزرگ بشمارد این نشانه آن است که قلبى پاک و متقى و پرهیزکار دارد.

آرى امام حسین علیه السلام در دل هر مسلمان حقیقت‏خواه و عدالت‏خواهى جا دارد. انَّ لِلْحُسَیْنِ مَحَبَّةً مَکْنونَةً فى قُلوبِ الْمُؤْمِنینَ‏ همانا حسین بن على یک محبت مرموز و پنهانى در دل هر مؤمنى دارد، چرا؟ خیلى واضح است، چون هر مؤمنى در دلش یک علاقه‏اى به اسلام دارد؛ چون به اسلام علاقه دارد حسین را که در راه جانبازى اسلام مى‏بیند که جان و مال و فرزندان و همه چیزش را در راه اسلام فدا کرد از اسلام جدا نمى‏بیند و اسلام را از حسین جدا نمى‏بیند. به آن مقدار که خودش را وابسته به اسلام مى‏بیند وابسته به حسین بن على علیه السلام مى‏بیند. نه تنها ابا عبداللَّه، همه کسانى‏که در راه خدا و در رکاب اباعبداللَّه علیه السلام شهید شدند همین‏طور هستند.

 

 




تاریخ : جمعه 91/9/17 | 9:54 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

رسول الله(ص):برترین ایمان آن است که بدانی خداوندهرکجاباشی باتوست.




تاریخ : جمعه 91/9/17 | 9:46 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):آفت قدرت،احسان نکردن است.




تاریخ : پنج شنبه 91/9/16 | 8:20 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

امام صادق(علیه السلام):ای جماعت شیعه!مایه آبرووزینت ماباشیدنه باعث بدنامی ما.




تاریخ : پنج شنبه 91/9/16 | 1:25 صبح | نویسنده : علی اصغربامری
توجیه شمر برای کشتن امام حسین (ع)

 

رسول جعفریان در خبرآنلاین نوشت:

شمر چه توجیهی برای کشتن امام حسین (ع) داشت؟ آیا در این باره، یعنی دفاعش از این که چرا دست به این کار زده، نکته ای از او نقل شده است؟

هنوز هم جستجو در منابع کهن تاریخ عاشورا، آدمی را با عبارات شگفتی آشنا می‌کند که در تحلیل این ماجرای هولناک تاریخی کارساز است. تصور این که چرا چنین اتفاقی افتاد، همچنان نیازمند تحلیل مستند است؟ امت محمد (ص) که مدعی پیروی از آن حضرت و به ظاهر مقید به شریعت بودند، چرا و با چه توجیهی دست به این جنایت زدند ؟‌ قومی که اسلام را در دنیا منتشر ساختند و آن همه جانبازی در فتوحات کردند، و اسلام را تا اقصا نقاط افریقا و خراسان بردند، چرا پسر پیامبر خود  را با این وضع فجیع کشتند؟ آیا این جماعت، آدم های نامتعادلی شده بودند یا آن که استنادی دینی یا سیاسی برای اقدام خود داشتند؟ به خصوص افرادی مثل شمر که از اشراف کوفه و با سابقه شرکت در جنگ صفین بود، وقتی با آن شدت و حدت علیه امام حسین و اصحابش جنگید و حرف می زد و امام را به جهنم بشارت می داد و هر سخن زشت و ناهنجاری از دهانش در می‌آمد، چه فکری می‌کرد؟ چگونه عمل خود را توجیه می نمود؟

روشن است که چنین اقدامی نمی توانست بدون توجیه باشد، توجیهی که شمر را راضی کرده باشد یا دست کم سعی کند تا راضی کند یا دست کم برای ساکت کردن دیگران آن را مطرح کرده باشد.

این بود تا به عبارتی برخوردم که مربوط به سالی یا چند سالی پس از کربلا می‌شد.
ابواسحاق سبیعی گوید:

شمر همراه ما نماز می‌خواند. پس از نماز دستان خود را به آسمان بلند کرده می گفت: خدایا! تو آگاهی که من شریف هستم. مرا ببخش. 

به او گفتم: چگونه خداوند تو را ببخشاید در حالی که در قتل پسر پیامبر (ص) همراهی و معاونت کرده‌ای؟

گفت: وای بر تو! چه باید می کردیم؟ این ها [حکام] دستوری به ما دادند و ما با آن مخالفت نورزیدیم. اگر با آنها مخالفت می کردیم، از شتران آبکش بدتر بودیم.

گفتم: این عذر زشتی است. اطاعت تنها در کارهای معروف است. [لسان المیزان: 3/504].
این توجیه که شمر در مقام یک فرمانده مطیع خلیفه و امیر کوفه مطرح کرده است و گفته است که حکومت به او دستور داده و او بر طبق آن عمل کرده، پدیده تازه‌ای نبود. اصل یاد شده از زمان رسول الله (ص) مطرح شد زمانی که فرماندهی به شوخی، از سربازانش خواست وارد آتش شوند. وقتی این خبر به رسول الله رسید، فرمود:‌ لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق. در اموری که معصیت خالق در آن است، اطاعت از دستور معنا و مفهومی ندارد.

شمر با نادیده گرفتن این اصل، و شاید هم برای توجیه اقدام زشت خود، اطاعت از امیران و حکام را بهانه کرد و انتظار داشت خداوند او را ببخشاید.

عبارت عربی در لسان المیزان این است:

کان شمر یُصلّى معنا ثمّ یقول: اللهم إنّک تعلم أنّى شریف فَاغفرلى! قلت: کیف یغفرالله لک و قد أعَنْتَ على قتل ابنْ رسول الله(صلى الله علیه وآله)قال: ویحک! فکیف نصنع، إنّ هؤلاء أمرونا بأمر فلم نخالفهم، و لو خالفناهم کنّا شَرًّا من هذه الحُمُر السقاة. قلت: إنّ هذا لعذرٌ قبیح فإنّما الطاعة فى المعروف.

همین نقل در طبقات ابن سعد چنین آمده است:

کان شمر بن ذى الجوشن الضبابى لایکاد اولا یحضر الصلوة معنا، فیجىء بعد الصلوة فیصلّى ثم یقول: اللهم اغفر لى، فانّى کریم لم تَلِدین اللئام. قال: فقلت له: إنّک لسىّء الرأى یوم تُسارع الى قَتْل ابن بنت رسول الله(صلى الله علیه وآله)قال: دعنا منک یا أبا اسحاق فلو کنا کما تقول و اصحابک کنّا شرًّا من الحمیر السقّاءات.

 




تاریخ : چهارشنبه 91/9/15 | 1:35 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

امام صادق(علیه السلام):اگرکسی که خیرخواه توست هرچندتورامی گریاندپیروی کن ولی دنبال کسی که تورامی خنداندامانسبت به تودغلکار است نرو




تاریخ : دوشنبه 91/9/13 | 11:4 عصر | نویسنده : علی اصغربامری

عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی، آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه، دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پر پرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد…تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی

گریه کن، گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که « الشّمرُ …» خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند …» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی … تو کجایی