به نام خدا
رمز وقوع انقلاب اسلامى و تحقق پیروزى
1:
ما مى دانیم که این انقلاب بزرگ که دست جهان خواران و ستمگران را از ایران بزرگ کوتاه کرد با تاءییدات غیبى الهى پیروز گردید. اگر نبود دست تواناى خداوند امکان نداشت یک جمعیت سى وشش میلیونى با آن تبلیغات ضد اسلامى و ضدروحانى خصوص در این صدسال اخیر و با آن تفرقه افکنیهاى بى حساب قلم داران و زبان مزدان در مطبوعات و سخنرانى ها و مجالس و محافل ضداسلامى و ضد ملى به صورت ملیت و آن همه شعرها و بذله گوییها و آن همه مراکز عیّاشى و فحشاء و قمار و مسکرات و مواد مخدره که همه و همه براى کشیدن نسل جوان فعّال که باید در راه پیشرفت و تعالى و ترقى میهن عزیز خود فعّالیّت نمایند به فساد و بى تفاوتى در پیشامدهاى خائنانه که به دست شاه فاسد و پدر بى فرهنگش و دولتها و مجالس فرمایشى که از طرف سفارتخانه هاى قدرتمندان بر ملت تحمیل مى شد و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبیرستانها و مراکز آموزشى که مقدّرات کشور به دست آنان سپرده مى شد با به کار گرفتن معلمان و استادان غرب زده یا شرق زده صددرصد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامى بلکه ملى صحیح با نام ملیت و ملى گرایى گرچه در بین آنان مردانى متعهد و دلسوز بودند لکن با اقلیت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان کار مثبتى نمى توانستند انجام دهند و با این همه و دهها مسائل دیگر از آن جمله به انزوا و عزلت کشیدن روحانیان و با قدرت تبلیغات به انحراف فکرى کشیدن بسیارى از آنان ، ممکن نبود این ملت با این وضعیت یکپارچه قیام کنند و در سرتاسر کشور با ایده واحد و فریاد اللّه اکبر و فداکاریهاى حیرت آور و معجزه آسا تمام قدرتهاى داخل و خارج را کنار زده و خود مقدرات کشور را به دست گیرد. بنابراین شک نباید کرد که انقلاب اسلامى ایران از همه انقلابها جداست ، هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه و هم در انگیزه انقلاب و قیام . و تردید نیست که این یک تحفه الهى و هدیه غیبى بوده که از جانب خداوند منّان بر این ملت مظلوم غارت زده عنایت شده است .
2:
اسلام و حکومت اسلامى پدیده الهى است که با به کاربستن آن سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تاءمین مى کند و قدرت آن دارد که قلم سرخ بر ستمگریها و چپاول گریها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به کمال مطلوب خود برساند و مکتبى است که برخلاف مکتبهاى غیر توحیدى در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سیاسى و نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادى و معنوى نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است . اینک که به توفیق و تاءیید خداوند، جمهورى اسلامى با دست تواناى ملت متعهد پایه ریزى شده و آنچه در این حکومت اسلامى مطرح است اسلام و احکام مترقّى آن است ، بر ملت عظیم الشاءن ایران است که در تحقق محتواى آن به جمیع ابعاد و حفظ و حراست آن بکوشند که حفظ اسلام در راءس تمام واجبات است ، که انبیاء عظام از آدم علیه السلام تا خاتم النبیین صلى اللّه علیه و آله وسلم در راه آن کوشش و فداکارى جان فرسا نموده اند و هیچ مانعى آنان را از این فریضه بزرگ باز نداشته و همچنین پس از آنان اصحاب متعهد و ائمّه اسلام علیهم صلوات اللّه با کوششهاى توان فرسا تا حدّ نثار خون خود در حفظ آن کوشیده اند و امروز بر ملّت ایران خصوصا و بر جمیع مسلمانان عموما واجب است این امانت الهى را که در ایران به طور رسمى اعلام شده و در مدتى کوتاه نتایج عظیمى به بار آورده با تمام توان حفظ نموده و در راه ایجاد مقتضیات بقاء آن و رفع موانع و مشکلات آن کوشش نمایند و امید است که پرتو نور آن بر تمام کشورهاى اسلامى تابیدن گرفته و تمام دولتها و ملتها با یکدیگر تفاهم در این امر حیاتى نمایند و دست ابرقدرتهاى عالم خوار و جنایتکاران تاریخ را تا ابد از سر مظلومان و ستمدیدگان جهان کوتاه نمایند.
اینجانب که نفس هاى آخر عمر را مى کشم به حسب وظیفه ، شطرى از آنچه در حفظ و بقاء این ودیعه الهى دخالت دارد و شطرى از موانع و خطرهایى که آن را تهدید مى کنند براى نسل حاضر و نسل هاى آینده عرض مى کنم و توفیق و تاءیید همگان را از درگاه پروردگار عالمیان خواهانم .
الف :
بى تردید رمز بقاء انقلاب اسلامى همان رمز پیروزى است و رمز پیروزى را ملت مى داند و نسل هاى آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلى آن انگیزه الهى و مقصد عالى حکومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر کشور با وحدت کلمه براى همان انگیزه و مقصد.
اینجانب به همه نسل هاى حاضر و آینده وصیّت مى کنم که اگر بخواهید اسلام و حکومت اللّه برقرار باشد، و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از کشورتان قطع شود این انگیزه الهى را که خداوند تعالى در قرآن کریم بر آن سفارش فرموده است از دست ندهید و در مقابل این انگیزه که رمز پیروزى و بقاء آن است ، فراموشى هدف و تفرقه و اختلاف است . بى جهت نیست که بوقهاى تبلیغاتى در سراسر جهان و ولیده هاى بومى آنان تمام توان خود را صرف شایعه ها و دروغ هاى تفرقه افکن نموده اند و میلیاردها دلار براى آن صرف مى کنند. بى انگیزه نیست سفرهاى دائمى مخالفان جمهورى اسلامى به منطقه ومع الا سف در بین آنان از سردمداران و حکومتهاى بعض کشورهاى اسلامى که جز به منافع شخص خود فکر نمى کنند و چشم و گوش بسته تسلیم آمریکا هستند دیده مى شود و بعض از روحانى نماها نیز به آنان ملحقند. امروز و در آتیه نیز آنچه براى ملت ایران و مسلمانان جهان باید مطرح باشد و اهمیّت آن را در نظر گیرند، خنثى کردن تبلیغات تفرقه افکن خانه برانداز است . توصیه اینجانب به مسلمین و خصوص ایرانیان به ویژه در عصر حاضر آن است که در مقابل این توطئه ها عکس العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود به هر راه ممکن افزایش دهند و کفّار و منافقان را ماءیوس نمایند.
منبع:وصیت نامه سیاسی الهی امام خمینی(قدس سره الشریف)
به نام خدا
مزاح
مزاح بسیار کردن و مردم را به خنده آوردن و یا سخنان لغو و موذى در مزاح بکار بردن چنانچه عادت جهّال است. و مزاح کم، نیکو و پسندیده و از لوازم خوش خلقى و نیکخوئى است. خاتم (ص) فرمود من مزاح کنم و لکن جز حق نگویم. 224 وقتى، پاى مبارک دراز نمود، فرمود پاى من به چه مىماند؟ هر کس تشبیهى کرد. پاى دیگر هویدا نمود فرمود این پاى من به این پاى من مىماند. 225
زنى از آن بزرگوار احوال شوهرش را پرسید که در سفر بود. حضرت فرمود که شوهر تو چنین و چنان است و سفیدى چشم او بسیار است. زن مضطرب شد. چون شوهرش آمد حکایت کرد. گفت اى زن حضرت راست فرمود، سفیدى چشم هر کس زیاده از سیاهى اوست.
و فرمود زن پیر و مرد پیر و سیاه به بهشت نمىرود و این حکایت از شهرت، محتاج به بیان نیست. 226 و در حدیث است: کان رسول اللّه (ص) یمزح و لا یهزل: 227 پیغمبر (ص) مزاح مىکرد و سخن لغو نمىگفت.
به نام خدا
کذب
در بیان کذب؛ نعوذ باللّه. فرمود در آل عمران: ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ 284 و در نحل: إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ. 285 و شیخ استاد، شیخ مرتضى (قدس سره) در متاجر احادیثى نقل کرده بعضى را ذکر کنیم؛ منها: انّ اللّه جعل للشّر اقفالا و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشّراب و الکذب شرّ من الشّراب: 286 به درستى که از براى شر قفلهاست و کلید این قفلها شراب است و دروغ بدتر از شراب است. و عن الخاتم: الا اخبرکم باکبر الکبائر الاشراک باللّه و عقوق الوالدین و قول الزّور اى الکذب. 287 و عنه (ص): انّ المؤمن اذا کذب بغیر عذر لعنه سبعون الف ملک و خرج من قلبه نتن حتّى یبلغ العرش و کتب اللّه علیه بتلک الکذبة سبعین زنیة اهونها کمن یزنى مع امّه. 288 و عن العسکرىّ (ع) جعلت الخبائث کلّها فى بیت و جعل مفتاحها الکذب: 289 پیغمبر (ص) فرمود خبر ندهم شما را به بزرگترین گناهان کبیره؟ آن شریک از براى خدا قرار دادن است و عاق والدین است و دروغ گفتن است. و فرمود به درستى که مؤمن چون دروغ گوید بدون عذر، لعنت کند او را هفتاد هزار ملک و خارج شود از قلب او بوى گندى که بلند شود تا به عرش رسد و بنویسد خدا از براى او به همین یک دروغ گناه هفتاد زنا که سهلترش مثل کسى است که با مادر خود زنا کرده باشد. و حضرت عسکرى (ع) فرمود جمیع خبائث را در خانهاى ریختند و کلید آنها را دروغ قرار دادند. و از روى این ادله جمعى از علماء (قدس سرهم) به طور اطلاق تصریح فرمودهاند که کذب از گناهان کبیره است و همان آیه اول بس است زیرا که از شیطان و کفار و بدعتکاران و ظالمان گذشته، در خاطر ندارم که در قرآن کسى را لعنت کرده باشد مگر کاذبین را و مع ذلک او را مراتبى است: اول آنکه در او صرفه باشد. دوّم آنکه صرفه و نفع هم ندارد. سوّم آنکه ضرر به دیگران رساند مالا او عرضا او نفسا به اقسامى که در صدق شنیدى. چهارم آنکه کذب بر خدا و معصومین باشد. پنجم آنکه منشأ بدعت و اختراع شود. ششم آنکه منشأ کفر و ارتداد شود. اللّهمّ اعذنا من جمیع ما کرهت بحقّ محمّد و آله.
به نام خدا مواضع جواز کذب بدان که موافق و مخالف مسلّم دارند که کذب در سه مورد به طور کلى جایز است بلکه حسن است: در جنگ و در اصلاح و در سلوک با اهل و عیال. قال الصّادق (ع): کلّکذب مسئول عنه صاحبه الّا فى ثلثة کائد فى حربه فهو موضوع عنه و رجل اصلح بین اثنین یلقى هذا بغیر ما یلقیه هذا یرید بذلک الاصلاح بینهما و رجل وعد اهله شیئا و هو لا یرید ان یتمّ لهم: 290 صادق (ع) فرمود در قیامت از هر دروغى سؤال خواهند نمود مگر در سه جا، یکى دروغ در جنگ، دوّم دروغ به جهت اصلاح و رفع فساد، سوّم دروغ با زن و اهل خود که به ایشان وعده مىکند و نمىخواهد به آن وفا کند. و کذا ورد عن النّبى (ص). و سایر موارد به طور کلى خارج نشده بلکه دائر مدار ضرورت و تقیه و مصلحت است. در خصوص ندادن عشر و گمرک مال خود و برادر مؤمن رسیده است که دروغ بگو و قسم هم بخور و علماء نیز (قدس سرهم) فتوى دادهاند پس از آنکه مصلحت حفظ مال غلبه بر مفسده کذب داشته باشد. در غلبه حفظ عرض و عقل و دین و نفس هیچ شبهه نماند، پس در حفظ مقاصد خمسه جواز کذب جارى است و مع ذلک موارد شکوک و احتیاط بسیار است. بلى چیزى که باعث خلاصى و نجات است در این مقامات توریه است که ان شاء اللّه خواهى دید.
به نام خدا
معاریض و توریه
قال الفیض (قدس سره) ورد انّ فى المعاریض لمندوحة عن الکذب، یعنى بالمعاریض التّوریّة. ثمّ قال (قدس سره) و ذلک اذا اضطرّ الیها. 308 و روایت شده که توریه باعث نجات از دروغ
است. قال الباقر (ع) فى قوله تعالى حکایة عن ابراهیم (ع) فى الصّافّات فقال انّى سقیم، و اللّه ما کان سقیما و ما کذب و زاد الصّادق (ع) انّما عنى سقیما فى دینه اى مرتادا: 309 باقر (ع) فرمود اینکه حضرت خلیل فرمود که من سقیمم یعنى بیمارم، بیمار نبود و دروغ هم نگفت. صادق (ع) فرمود انا سقیم یعنى من جد و جهد دارم در دین خود، حضرت خلیل این معنى را قصد کرد و دروغ نگفت. و قال الصادق (ع) فى قوله تعالى انّکم لسارقون، انّهم سرقوا یوسف من أبیه. 310 و سئل عن الرّجل یستأذن علیه یقول للجاریة قولى لیس هو هاهنا فقال (ع) لا بأس لیس بکذب. 311 صادق (ع) فرمود معنى سخن گماشتگان یوسف (ع) که به برادران او گفتند شما دزدید یعنى یوسف را از پدر سرقت نمودید و مقصودشان سرقت صواع الملک نبود. و روى انّ واحدا من الصّحابة صحب واحدا آخر فاعترضهما فى الطّریق اعداء المصحوب فانکر الصّاحب انّه هو فاحلفوه فحلف لهم انّه اخوه فلمّا اتى النّبىّ (ص) قال له صدقت المسلم اخ المسلم: 312 در حدیث است که دو نفر صحابه با هم مىرفتند، یکى از ایشان دشمنى داشت، ظاهر شد. آن صحابه دیگر به دشمن گفت این آن نیست که تو دشمن اوئى، این برادر من است و قسم خورد. چون خدمت حضرت (ص) رسید، فرمود راست گفتى مسلم برادر مسلم است. و در حکایت خلیل (ع) نیز ذکر شده که فرمود حضرت ساره خواهر من است. و فى الصّافىّ عن الصّادق (ع) انّه سئل عن النّوافل فقال فریضة ففزع السّامعون فقال (ع) انّما اعنى صلاة اللّیل على رسول اللّه (ص) إنّ اللّه یقول و من اللیل فتهجّد به نافلة لک: 313 از صادق (ع) پرسیدند حکم نوافل را، فرمود واجب است. اهل مجلس به فزع در آمدند. فرمود مقصود من از این کلام نماز شب بود که خدا او را بر پیغمبر خود واجب نموده بود.
بدان که عامه و خاصه را مسلّم است که توریه از افراد صدق است و از کذب خارج است زیرا که از امثله ظاهر شد که توریه اداى مطلب حق است به کلامى که وافى به مراد نیست بلکه مخاطب خلاف مقصود ادراک مىکند. و ظاهر کلمات جمعى از علماء (قدس سرهم) این است که در مقام ضرورت جایز است و در غیر مقام حاجت و ضرورت نباید اعمال نمود. و این کلمات خالى از اجمال و اشکال نیست. پس اگر مقصود این است که جایز نیست الّا در مقامى که کذب جایز است این خلاف آیه إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ 314 و حدیث جاریه است و خلاف طریقه ابرار و علماء اخیار است و در هیچ حدیث هم نفرمودند که در مقام اضطرار توریه کن و اگر ندانى یا نتوانى آنگه کذب جایز است.و اگر مراد این است که خالى از مصلحتى نباید باشد این به منزله توضیح واضحات خواهد بود، البته تا مصلحت نباشد عاقل سخن ناتمام و دالّ بر خلاف مرام نگوید با آنکه دانستى که قبح ذاتى کذب کجنمائى است و اینجا در واقع نیست. و اما مفاسدى که بر کذب مترتب است هم نیست بلکه این مصلح است. بلى در ظاهر چون فرق میان او و کذب نیست و اغراء مخاطب به جهل و خلاف واقع است و بعضى از مفاسد کذب بر او مترتب است، چنانچه در خلف وعده اشاره شد، پس قبح او یا کمتر از خلف وعده است و یا به قدر او خواهد بود. و لهذا شخص کامل و باتقوا تا تواند از او نیز احتراز کند و این را شعار خود نسازد، و هو العالم.
به نام خدا
مبالغه
بدان که عصمت را درجات بىشمارى است. اول درجه او این است که دامن شخص از جمیع گناهان پاک باشد و عقاید او همه حق باشد و از اخلاق ذمیمه عارى و صفات حمیده در او جارى باشد تا رسد به جائى که از افراط و تفریط و زلل و لغزش بالمرّه عارى شود و از او مباح صرف صادر نشود، از کراهت چه پرسى، و بازرسد به مقامى که از سهو و نسیان و خطاء و غفلت پاک شود و باز بالا رود تا رسد به مقام صادر اول و غایت کل و نهایت امکان و به آنجا سلسله عصمت و نبوت ختم شود و شجره استقامت و اعتدال به انتهاء رسد. پس ظاهر شد که راست بودن در همه علوم و اعتقادات و در همه افعال و ملکات از مقام اول عصمت چندین درجه بالاتر است. پس بالبدیهه از سلسله اهل عصمت گذشتى احدى از اعوجاج و از افراط و تفریط خالى نباشد، اگر چه شدت و ضعف دارند، و اگر خالى باشد محال است که معصوم نباشد.
پس زهى خجالت و شرمسارى از علوم و عقاید ما و زهى ننگ و روسیاهى از کجى و زشتى ملکات و افراط و تفریط اعمال ما و بدتر از همه، این درد را چه کنیم که با همه این عیوب و قبایح و با تمام این مرضها و فضایح چه گمانهاى نیک به خود بریم و در پیش خود چه بزرگى و کمال و چه مرتبه بلند از استقامت و توسط و اعتدال از براى خود قرار دهیم. گذشته از عقاید و ملکات، آخر قدرى تأمل در افعال خود کن. اگر چند روزى پى احتیاط رویم منجر به وسواس شود و اگر خلاف آن را گیریم آثار بىمبالاتىبروز کند. و ایضا چون در خود سیر کنیم در بعضى افراط و وسواس بینیم و در بعضى تفریط و بىمبالاتى مشاهده کنیم و زمانى نمىگذرد که ببینیم به جاى افراط تفریط نشسته و در منزل تفریط افراط مسند خلافت گسترده. و اگر تو نیز در خود سیر کنى و انصاف دهى جز این نبینى. بر هر که بنگرى به همین درد مبتلاست.
و به جهت زیادتى توضیح چند مثال دیگر نیز بیاوریم. مثلا اگر چندى با زیر دستان به مهربانى و بشاشت حرکت کنیم و با زبردستان به فروتنى و کوچکى، ظاهر شود که از حد گذراندهایم و ضرر کشیدهایم و چندى عکس کنیم باز همین بینیم. لمّش این است که اعتدال ندانیم و نتوانیم. و در بعضى کارها تعجیل کنیم ضرر کشیم و در بعضى صبر کنیم هم ضرر بینیم و از هر دو صورت مطلب فوت شود. بیانش این است که هر چیزى را وقتى است که اگر پیش از او طلب کنى، یا نیابى و یا ناقص بینى و اگر بعد طلب کنى باز همین بینى و هر دو را در قرآن مذمت فرمود (نساء): وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَ. 315 (توبة): وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى. 316 (توبة): ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ. 317 (بنى اسرائیل): وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا. 318 (انبیاء): خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ. 319 و هکذا. مثلا هر زراعت و هر میوه را وقتى است که اگر پیشتر چینى ناقص و اگر دیرتر گیرى ضایع است. و پسر و دختر را در سنّ خاص باید زن و شوهر داد و چون تعجیل و تأخیر مىشود از هر دو فتنهها و فسادها بر ملا شود چنانچه مىبینى. و اگر جراحت را زود نیشتر زنى ناسور کرده و اگر تأخیر اندازى دردهاى دیگر شود.
به نام خدا
سبب تعجیل
سبب تعجیل دو چیز است: یکى خوف فوت که از جهل و نادانى خیزد، چنانچه
در صحیفه فرمود و انّما یعجل من یخاف الفوت، 322 و یکى شره و تسلط نفس امّاره که از عجز و ناتوانى و بىطاقتى خیزد، چنانچه در وقت اجتماع خلق کثیر در کنار پل و جسر دیدهاى.
و سبب تأخیر نیز یا جهل و بىاعتقادى است و یا تسلّط نفس امّاره و حب دنیوى است، مثل اقدام بر جهاد.
حال گوئیم از جمله امورى که از اعتدال عاجزیم و گرفتار افراط و تفریطیم بیان مطالب و اداى مقاصد است که گاهى مختصرى آوریم غیر کامل و گاهى مطوّلى برآوریم مشتمل بر تطویل به لا طائل و گاهى در محل تأکید و مبالغه کوتاه اندازیم و گاهى در غیر محل به اغراق پردازیم. هر چه هست از قامت ناساز بىاندام ما است. پس ایضا ظاهر شد که لفظ فاستقم مشکلترین آیههاست و جامع جمیع مراتب توسط و اعتدال و اندازهها است. به جهت اختلاف مراتب و لیاقتها فرمود: فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ. 323
(اى و لیستقم من تاب معک کما امروا) یعنى هر یک را به اندازه او امر به استقامت کردهایم و لذا نفرمود فاستقیموا چون این قرینه پیش گذشت، پس فرمود وَ لا تَطْغَوْا، اى کلّ على حسبه 324 چنانچه فرمود یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ 325 تا آنکه تبعیت حوّا و نقصان زن از مرد را بیان کند و لذا نفرمود اسکنا. کدام کلمه کلام خداست که چندین نکات ندارد؟ چه فائده که نمىفهمیم.
حال گوئیم مشایخ ما (قدس سرهم) تصریح کردهاند و کذا غزالى، که مبالغه هر قدر و هر قسم باشد کذب نیست. اقول و ایضا کسى که مبالغه گوید احدى او را کاذب نگوید و ایضا این طریقه است که خدا و پیغمبر و ائمه و همه خلق در بیان مطالب دارند. سرّش این است که تأکید و مبالغه، حالت و کیفیت بیان مطلبند و به منزله شدت رنگ و شدت صفاى آینهاند و فائده ایشان شدت تأثیر کلام و نیکوئى بیان و دلنشینى مطلب است در اذهان، و مبالغه را جز این معنى نباشد و غالبا اداى مطلب است به کنایه و ذکر لوازم و یا ملزومات و به تشبیه و استعارات و به ذکر لو و شرطیّات. پس بگو المبالغة مع البلاغة تدور حیثما تدور و لکن جاى او و حد و اندازه او را جز خدا و معصومین کسى به طور کلى نداند.
و به جهت تیمّن و اداى مقصود چند مثال از قران و احادیث بیاوریم. در بقره فرمود ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ، این اداى مطلب، بعد به جهت اهتمام فرمود فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً. 326 و فرمود الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ، بعد اهتماما فرمود کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ. 327 و فرمود صِبْغَةَ اللَّهِ، بعد فرمود وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً. 328 و فرمود مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِیسَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ، بعد فرمود وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ، بعد فرمود وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ: 329 و اگر مىفرمود خدا به انفاقکننده ثواب بىشمار مىدهد عظمى در انظار نداشت. و در حق انفاق ریائى فرمود فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ. 330 و در توبه فرمود إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ، 331 و اگر مىفرمود هر چه استغفار کنى نمىآمرزم این وقع را نداشت. و در حجر فرمود لا یُؤْمِنُونَ بِهِ، بعد فرمود وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ 332 (الآیة). و در مؤمنون و سبأ فرمود جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ، 333 چه بیان غریبى است! و در حشر فرمود لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ. 334 و در منافقون فرمود کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ، 335 و اگر مىفرمود ایشان در غایت خوف و اضطرابند چه وقعى داشت؟ و هکذا.
و خاتم (ص) فرمود (انّ الشّیطان لیجری من ابن آدم مجرى الدّم فضیّقوا مجاریه بالجوع): 336 شیطان داخل مىشود و راه دارد در بدن آدمى هرکجا که خون راه دارد، پس ببندید راههاى او را به گرسنگى. و رجوع به خطبه شقشقیّه و رجزهاى سید الشهداء کن. و صدّیقه طاهره فرمود:
صبّت علىّ مصائب لو انّها |
صبّت على الایّام صرن لیالیا |
به نام خدا
درجات صدق
بدان که صدق و کذب مخصوص قول نیست، بلکه هر چه دلالت و نماینده چیزى باشد، چون اشاره به سر و چشم و دست و کذا عقود و نصب و کتابت و آینه و هکذا، متّصف به صدق و کذب شود.
حال گوئیم که علما (قدس سرهم) صدق را بر شش قسم نمودهاند.
اول، صدق در قول. و این دو قسم است: اول، صدق با خلق، که آنچه گوید راست گوید، و بدون ضرورت، توریه هم نگوید، و اگر چیزى مظنون و محتمل باشد بگوید که مظنون و محتمل این است و بدون قید نگوید و ننویسد تا دلالت بر یقین وى نکند. دوّم، صدق با خالق در عبادت و مناجات. پس اگر گوید إِیَّاکَ نَعْبُدُ 340 و یا وَجَّهْتُ وَجْهِیَ، 341 وقتى راست گوید که بالمرّه از هوا و هوس گذشته و لوح خاطر از غیر حق شسته باشد و الّا بنده آن است که در خیال اوست، چنانچه فرمود: أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ 342 (فرقان).
قسم دوم صدق در نیّت است که داعى وى جز اخلاص و تقرّب نباشد و پیش مراتب اخلاص را بیان کردیم.
سوّم صدق در عزم است که مدام عزم قوى بر خیرات داشته باشد. پس اگر فقیر بود عازم باشد که اگر مال بیابم صرف در خیرات نمایم و اگر غنى باشد صرف نماید و عازم باشد که اگر فقیر شوم صابر باشم و اگر صحیح باشد عزم او این باشد که اگر مریض و مبتلا شوم شاکر و بىشکوه شوم و اگر ریاست تدریس یا محراب یا منبر یا غیر این دارد عازم باشد که چون اولاتر از خود ببیند به وى تفویض کند و مرئوس او شود و هکذا و اگر جهاد پیش آید جان شیرین فدا کند و هکذا.
چهارم وفاى به عزم است که چون زمان هر عزم پیش آید وفا کند و تخلف نکند و عزم خود را به صدق مقرون سازد، چنانچه فرمود: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، 343 الآیة (احزاب) و فرمود وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَ، الى قوله، بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ 344 (توبه). و بسیار دیدهاى که در مقام فعل، وفا به عزم نکنى.
سرّش آن است که محبت شخص به خود باعث مىشود که زیاده از حد خود را فاعل خیرات داند و چون مقام عمل رسد نفس امّاره را نتواند بکار برد.
پنجم آنکه ظاهر کشف از باطن مىکند، باطن نیز داراى آن باشد. پس اگر لباس علم و زهد پوشد و ظاهر وى خاضع و خاشع باشد و یا کاشف از دوستى باشد باطن وى نیز چنین باشد. و لذا خاتم (ص) فرمود خدایا سرّ من بهتر از علانیه کن و علانیه من نیکو کن. و اگر نباشد کاذب است. اگر کسى تمارض کند و یا خود را حرکت دهد که تب دارد همه گویند دروغ مىگوید.
ششم آنکه اخلاق نیک وى چنان قوى باشد که ظاهر وى شاهدى باشد هویدا.
مثلا خوف وى چنان باشد که رنگ او زرد و بدن او مرتعش باشد و اگر چنین نباشد صادق نباشد. پس آن که گناه کند و گوید از خدا مىترسم سزاوار تکذیب است با آنکه مسلم از خوف بالمرّه عارى نباشد. و هکذا سایر اخلاق.
تنبیه
چون دانستى که لازمه سخن راست استقامت و ثبات است، که اگر کوه کج و زایل شود او نشود، و کذا لازمه او فضل و کمال و مرغوبیت است، لهذا استعمال لفظ صدق در امورى چند به ملاحظه این لوازم، از بلاغت است. چنانچه فرمود وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ 345 (یونس)، و فرمود فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ 346 (قمر)، و در زیارت عاشوراست: و ان یثبّت لى عندکم قدم صدق، و ثبّت لى قدم صدق مع الحسین 347 (ع)، و هکذا. و اطلاق صدق بر بعضى از این اقسام به این لحاظ است، فافهم و الحمد للّه.
کاشف الأسرار
به نام خدا
امر به معروف و نهى از منکر
در بیان امر به معروف و نهى از منکر که در تهذیب و تدبیر و سیاست هر سه، ضرور است و معنى امر به معروف در تهذیب نفس همان محاسبه و مراقبه بود که ذکر شد و اما نسبت به غیر بسیار ذکر فرمودهاند در فقه و کلام و ما نیز بعون اللّه اشاره مىکنیم به چند امر.
آیات و اخبار.
(آل عمران): وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. 513 (اعراف): خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ. 514 و لفظ امر به معروف شامل نهى از منکر نیز هست زیرا که امر به ترک منکر امر به معروف است و یا خواهى بگو از قبیل فقراء و مساکین و جار و مجرور است که اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا 515 و لذا فرمود سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ 516 و لفظ «برد» را نفرمود که همان مذکور، قرینه است. (لقمان): یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ. 517
و فى الرّوضة عن الخاتم (ص) لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنکر او لیسلّطنّ اللّه شرارکم على خیارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم. 518
و فى جواهر الاستاد (قدس سره) و قال امیر المؤمنین من ترک انکار المنکر بقلبه و یده و لسانه فهو میّت بین الاحیاء. و خطب یوما فحمد اللّه و اثنى علیه و قال امّا بعد فانّه انّما هلک من کان قبلکم حیث ما عملوا من المعاصى و لم ینههم الرّبّانیّون و الاحبار عن ذلک نزلت بهم العقوبات فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و اعلموا انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر لن یقرّبا اجلا و لن یقطعا رزقا انّ الامر ینزل من السّماء الى الارض کقطر المطر الى کلّ نفس بما قدّر اللّه لها من زیادة او نقصان 519 (اه): حضرت امیر (ع) فرمود هر که ترک نماید انکار منکر و قبیح را به دل خود و به دست خود و زبان خود او میّتى است میان زندهها، وجود او بىثمر است. و روزى بعد از خطبه فرمود اما بعد، هیچ پیش از شماهلاک نشدند مگر وقتى که معصیتها کردند و دانشمندان و علماء ایشان را منع نکردند و چون طغیان کردند در معاصى و نهى نکردند ایشان را صاحبان معرفت و علماء، نازل شد به همه ایشان عقوبتها. پس امر کنید به معروف و نهى کنید از منکر و بدانید که امر به معروف و نهى از منکر اجل را نزدیک نمىکند و روزى را قطع نمىکند زیرا که امورات از آسمان به زمین نازل مىشود مثل قطرات باران به سوى هر کسى به قدرى که خدا مقدّر نموده زیاد یا کم.
و قال ایضا اعتبروا ایّها النّاس بما وعظ اللّه به اولیائه من سوء ثنائه على الاحبار اذ یقول لو لا ینههم الرّبانیّون و الاحبار عن قولهم الاثم 520 و قال لعن الّذین کفروا من بنى اسرائیل على لسان داود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون 521 و انّما عاب اللّه ذلک علیهم لانّهم کانوا یرون من الظّلمة الّذین بین اظهرهم المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة ممّا یحذرون و اللّه یقول فلا تخشوا النّاس و اخشونى 522 و قال المؤمنون بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر 523 فبدا اللّه بالامر بالمعروف و النّهى عن المنکر و الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر فریضة منه لعلمه بانّها اذا ادّیت و اقیمت استقامت الفرائض کلّها هیّنها و صعبها و ذلک انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر دعاء الى الاسلام مع ردّ المظالم و مخالفة الظّالم و قسمة الفىء و الغنائم و اخذ الصّدقات من مواضعها و وضعها فى حقّها 524 (الخ): و باز فرمود عبرت بگیرید اى مردم به آنچه خدا اولیاى خود را موعظه نموده از بدى و وصفى که خدا به احبار و علماء پیشینیان نموده. در این آیات (سوره مائده) و خدا به جهت این عیب ایشان را گفت که از ظالمان علانیه منکرات و فساد و معاصى مىدیدند و ایشان را منع نمىکردند به جهت آنچه از ظالمان به ایشان مىرسید، یعنى از تحف و هدایا و وظیفهها، و به جهت خوف از آنچه حذر مىکردند و حال آنکه خدا مىفرماید از مردم نترسید از من بترسید و فرمود مؤمنان بعضى اولیاى بعض دیگرند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند. پس خدا از صفات ایشان اول امر به معروف و نهى از منکر را شمرد و امر به معروف و نهى از منکر فریضه واجبى است از جانب خدا زیرا که خدا مىدانست که اگر این دو برپا شود و به عمل آید جمیع واجبات برپا مىشود، چه سهل آنها چه صعب آنها، به جهت آنکه امر به معروف و نهى از منکر مىکشانند به سوى اسلام با ردّ مظالم و مخالفت ظالم و قسمت فیء و غنائمو گرفتن صدقات از جاهاى خود و گذاشتن آنها در حدّ خود و جاى خود.
و قال الباقر یکون فى آخر الزّمان قوم لا یوجبون امرا بمعروف و لا نهیا عن منکر الّا اذا أمنوا الضّرر یطلبون لانفسهم الرّخص و المعاذیر یتّبعون زلّات العلماء و فساد علمهم یقبلون الصّلاة و الصّیام و ما لا یکلمهم فى نفس و لا مال و لو اضرّت الصّلاة بسائر ما یعملون باموالهم و ابدانهم لرفضوا کما رفضوا أتمّ الفرائض و اشرفها انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض هنالک یتمّ غضب اللّه علیهم فیعمّهم بعقابه فیهلک الابرار فى دار الفجّار و الصّغار فى دار الکبار انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر سبیل الأنبیاء و منهاج الصّالحین فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المکاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر فانکروا بقلوبکم و اتّعظوا بالسنتکم و صکوا بها جباههم و لا تخافوا فى اللّه لومة لائم فان اتّعظوا و الى الحقّ رجعوا فلا سبیل علیهم انّما السّبیل على الّذین یظلمون النّاس و یبغون فى الارض بغیر الحقّ اولئک لهم عذاب الیم هنا لک فجاهدوهم بابدانکم و ابغضوهم بقلوبکم غیر طالبین سلطانا و لا باغین مالا و لا مریدین بالظّلم ظفرا حتّى یفیئوا الى امر اللّه و یمضوا على طاعته: 525 باقر (ع) فرمود در آخر زمان قومى باشند که باعث نشوند یا واجب ندانند امر به معروف و نهى از منکر را مگر وقتى که ایمن از ضرر باشند، طلب مىکنند از براى خود رخصت و عذر را، متابعت مىکنند لغزشهاى علماء و فساد علم ایشان را، قبول دارند نماز و روزه را و آنچه ضرر به جان و مال ایشان ندارد و اگر نماز ضرر به کارهاى دیگر ایشان و به مال و جان ایشان مىداشت هرآینه او را نیز ترک مىکردند چنانچه ترک کردند کاملترین و شریفترین واجبات را، زیرا که امر به معروف و نهى از منکر فریضه عظیمى است که به ایشان جمیع فرایض برپاست. آنگاه لازم شود غضب خدا بر ایشان، پس عقاب خدا همه را فروگیرد، پس ابرار در خانه فجار و صغار در خانه کبار هلاک شوند. و این دو، طریقه انبیاء و شیوه صالحان بوده و به این دو همه واجبات برپاست و مذهبها ایمن مىشود و کسبها حلال مىشود و مظالم گرفته مىشود و زمین معمور مىشود و انتقام از دشمنان گرفته مىشود. پس انکار کنید بد را به دلهاى خود و موعظه نمائید به زبان خود و بزنید به آن روهاى ایشان را و در راه خدا از ملامت کسى نترسید و با بدن با ایشان جهاد کنید و در دل ایشان را دشمن گیرید و غرض شما ریاست و مال نباشد.
و آیات و اخبار بسیار است و اگر بصیرتى باشد همین اخبار زهره مىبازد و جگرمىشکافد و دل مىگدازد و پشت مىشکند. رجوع کن به سوره اعراف ببین حکایت آنان را که میمون شدند. نستجیر باللّه و نستعینه.
به نام خدا
وجوب امر به معروف
اما وجوب شرعى او از مقام اجماع و تواتر گذشته و مسلّمى فریقین است و در نزد اهل علم از ضروریات دین است. و امّا وجوب عقلى او بدان که هر که قائل است به حسن و قبح عقلى از فرقه ناجیه و طائفه معتزله، قائل است به وجوب لطف. زیرا که ترک لطف نقض غرض است و قبح و امتناع نقض غرض از بدیهیات است؛ و مراد از لطف این است که اگر کسى از دیگرى مطلب خواهد که آن مطلب واجب و لازم باشد پس بر او واجب است که هر چه آن فاعل را به طاعت نزدیک کند و هر چه او را از معصیت دور کند فراهم بیاورد به شرطى که به حد الجاء و اضطرار نرسد. مثلا اگر تو کسى را مهمان کنى و بدانى که به محض اخبار نمىآید بلکه باید از مقربان خود کسى را بفرستى و یا به این هم نمىآید تا اسب نفرستى و یا به این هم اجابت نمىکند تا کتابتى بنویسى و هکذا، بر تو همه اینها واجب است و اگر نکنى نقض غرض خود نمودهاى.
حال گوئیم شکى نیست که امر به معروف از اعظم الطاف است، پس بر خدا واجب است که هم خود امر به معروف نماید و هم بر مردم واجب سازد کفایة که امر به معروف نمایند. و خدا خود به أتمّ انحاء امر به معروف نمود. و آنچه شنوى که بر خدا واجب نیست زیرا که اگر بر او واجب باشد قیام نماید و چون بر این واجب قیام نماید الجاء لازم آید باز نقض غرض گردد و اگر قیام ننماید قبح و خلاف حکمت لازم آید، زنهار که نشنوى. زیرا که معنى امر به معروف واداشتن به طاعت است و هر چه زاید بر اصل بیان تکالیف باشد امر به معروف است اگر چه اصل بیان از اکمل انحاء واداشتن به طاعت است لکن اصطلاح، مساعدت شمول این لفظ مر او را ظاهرا نمىکند.
حال گوئیم هر چه خدا زائد بر اصل بیان تکلیف و شرایط تکلیف از براى هر کس مهیا نموده همه امر به معروف خداست و این دو قسم است، یکى داخل در تو یکى خارج از تو. اما در تو، زیاده بر عقل و شنیدن و فهمیدن تکلیف، در تو حیا و قوه خجالت قرار داد و گاهى به نعمتها و اجابت دعاها و گاهى به بلاها و مصیبتها واختلاف حالات سن و ریختن دندان و سفید شدن مو و غیر ذلک تو را به طاعت و تقرب وامىدارد.
و اما در خارج تو، این همه کتب آسمانى و زمینى و این معجزات و خوارق عادات بعد از ثبوت رسالت و این همه ذکر ثواب و عقاب و وضع حدود و این همه مواعظ که خدا به دست خود جارى نموده و به زبان خود گفته آیا این نه امر به معروف خداست؟ آیا عصمت را او به معصوم نداده و اول او را تربیت نکرده و بعد، از براى تربیت کردن دیگران نفرستاده؟ آیا دست و زبان ایشان دست و زبان خدا نیست؟ خلاصه به همان معنى که فرمود وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى 526 و فرمود یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ 527 و فرمود یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ 528 و فرمود لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ 529 و به همان معنى که هم گوئى من به چشم خود دیدم و به گوش خود شنیدم و هم گوئى چشم من دید و گوش من شنید و هکذا و به همان طورها که مىگوئى ضارّ و نافعى جز خدا کسى نیست چرا نمىگوئى خدا امر به معروف کرده و به طاعت واداشته؟ مگر کارهاى خدا که وسائط در میان است کار خدا نیست؟ مگر به درجات و وسائط قائل نیستى؟ آیا خدا با درجات دور افتاده چه کند که واسطه در میان نباشد؟
و ایضا آنکه گفتى اگر خدا قیام نماید الجاء لازم آید، از تو سؤال مىکنم این قیام خدا به اینکه امر به معروف نماید تو را و مرا، آیا به واسطه خواهد بود یا بىواسطه؟
دوّم را که نگوئى و لا بد اول را گوئى. حال چون شد که اگر به واسطه خدا الجاء نماید به ایمان و طاعات، چنانچه فرعون در حین غرق و هر کسى در حین موت مثلا ایمان مىآورد، خدا تو را الجاء نموده و اگر به وسائط تو را خدا به ایمان و طاعت وادارد و به حد الجاء نرساند گوئى خدا امر به معروف نکرده؟
و ایضا از تو سؤال مىکنم این لطفى که بر خدا واجب دانستهاى خدا چگونه به او قیام نمود و به عمل آورد که پاى واسطه در میان نباشد و یا امر به معروف کردن خدا بر او صادق نباشد؟ فتدبّر، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. 530
وجوب هر لطف
بدان که چنانچه اشاره شد شکى نیست به قاعده نقض غرض که لطف را خدا و خلق، همه واجب دانند و همه او را در مطالب خود به کارمىبرند. آیا نمىبینى که پدر چون خواست طفل او مثلا عالم شود چقدر مقرّبات از براى او فراهم آورد که گاهى به لباس و زینت و نوازش و رجاء و گاهى به تهدید و گوشمال و گاهى به نوازش و ریزش معلّم و گاهى به شکوه و تخویف وى، و هکذا مادر نسبت به تربیت دختر، و هیچ خود را در ترک این الطاف معذور نمىدارند و در خود سائق شدید و قائد قوى مدام حاضر مىبینند و اگر قدرى اهمال نمایند مورد ملامت دیگران شوند و مردم زبان به طعن و مذمت ایشان گشایند. پس ثابت شد که لطف تا ممکن است و به حد الجاء نرسیده به جمیع انحاء ممکنه واجب است و اینکه مشاهده مىکنى که پدر را مثلا چندین طورهاى کاملتر لطف ممکن است و نمىکند به جهت این است که در نفس او دواعى و مطالب دیگرى است معارض و اهمّ، که زیاده از آنچه به جهت تربیت پسر مىکند مصلحت نمىداند و به جهت مصالح و مطالب دیگر زیاده را نگهداشته و اگر زیاده را در اینجا صرف نماید نقض اغراض دیگر مىشود. پس هر چه کرده و هر چه نکرده همه را از کرده و نکرده، به قاعده نقص غرض کرده و چون قادر بىچون غنى بالذات است پس آنچه ممکن است از الطاف، به قدر ذرّه ترک نکرده.
و ایضا مىپرسیم آیا بعد از حصول شرایط تکلیف در آن که خدا او را تکلیف کرده یا تو او را تکلیف کردهاى چیز دیگرى واجب هست که نام او لطف باشد یا نیست؟ اگر گوئى نیست با کسى که منکر طریقه عقلاء و طریق خودش و منکر همه عقول و اجماعى عقلاست ما را حرفى نیست. و اگر گوئى هست، چه فرق مىکند میان آنکه بیشتر به طاعت نزدیک کند یا کمتر، با آنکه جمیع ادله و مناط در هر دو موجود و به یک نهج جارى و سارى است؟ پس گوش مده به بعضى شبهات و امثله که ذکر کردهاند، آنها را مانند سایر شبهات که در مقابل براهین و ضروریات گفتهاند محسوب دار.
.: Weblog Themes By Pichak :.